!..آقا خلیل اینا و آقا جلیل اینا
i

یادتونه؟ اینم باز یه خاطره از بچگی-ها! نشد عکس آقا جلیل اینا رو هم بگیرم! و اون زرده های پر آب نیمروی شب اول! همون جمعه شبی که آقا جلیل (رسول نجفیان) با خانمش اومده بودند بیرون یه قدمی بزنن و بعد میگن یه سری هم به آقا خلیل اینا، (باجناق آقا جلیل اینا) بزنن.. آقا خلیل هم اونا رو نگه میداره واسه شام و چند تا تخم مرغ میشکونه کف ماهیتابه! هنوز اون حالتی که آقا جلیل خم میشه رو ماهیتابه در حالیکه یه تیکه نون دستشه و میگه ای بابا (یا همچین چیزی!) یادمه.. بعدشم که قرار میذارن که هفتهی بعد آقا خلیل اینا برن خونهی آقا جلیل اینا و از همون جا هم مسابقه سر ِ سفره رنگین تر و غذای بهتر شروع میشه تا میرسه به بوقلمون آقا خلیل اینا که آقا جلیل اینا باباش میمیره و میرن اندیمشک.. و بازی تموم میشه! ه

یادتونه؟ اینم باز یه خاطره از بچگی-ها! نشد عکس آقا جلیل اینا رو هم بگیرم! و اون زرده های پر آب نیمروی شب اول! همون جمعه شبی که آقا جلیل (رسول نجفیان) با خانمش اومده بودند بیرون یه قدمی بزنن و بعد میگن یه سری هم به آقا خلیل اینا، (باجناق آقا جلیل اینا) بزنن.. آقا خلیل هم اونا رو نگه میداره واسه شام و چند تا تخم مرغ میشکونه کف ماهیتابه! هنوز اون حالتی که آقا جلیل خم میشه رو ماهیتابه در حالیکه یه تیکه نون دستشه و میگه ای بابا (یا همچین چیزی!) یادمه.. بعدشم که قرار میذارن که هفتهی بعد آقا خلیل اینا برن خونهی آقا جلیل اینا و از همون جا هم مسابقه سر ِ سفره رنگین تر و غذای بهتر شروع میشه تا میرسه به بوقلمون آقا خلیل اینا که آقا جلیل اینا باباش میمیره و میرن اندیمشک.. و بازی تموم میشه! ه
اما زندگی اون روزا ساده تر و راحت تر و شیرین تر نبود؟ ما بزرگ شدیم یا دنیا کوچیک؟ یا اصلا چه ربطی داشت؟! ه
15 Comments:
At Friday, July 01, 2005 6:42:00 AM ,
مهدی said...
ربط که داشت ... هرچند من این سریال رو یادم نمی یاد
اما خب یک چیزی هست و اون هم این که طبق نظریات کیهان شناسی دنیا مرتبا در حال انبساطه . مثل یک بادکنک که باد بشه . پس نتیجه می گیریم که دنیا کوچیک نشده ، ما یه چیزیمون شده
At Friday, July 01, 2005 10:50:00 AM ,
Anonymous said...
از اينكه به من سر ميزني ممنون و اينكه خيلي خاطرات هستن كه فقط براي كودكي شيرين هستن و وقتي آدم بزرگ ميشه اصلان اون خاطرات براش معنايي نداره و شايد هم از اون خاطرات متنفر بشه
At Friday, July 01, 2005 1:50:00 PM ,
Mighty Mind said...
گمونم ما بزرگتر میشیم!! ولی اون حس سادگی که درونمون بوده از بچگی گاهی اوقات کمرنگ میشه! یعنی اغلب اینطوره!! ولی بعضی ها در حین بزرگ شدنشون با این حال هنوز اون سادگی و صفاشون رو از همون حالت بچگی حفظ میکنند .. ای کاش همه آدما ساده بودن
At Friday, July 01, 2005 9:58:00 PM ,
Anonymous said...
خيلی جالبه امّا بعدا واست ميگم چرا جالبه.
At Saturday, July 02, 2005 12:35:00 AM ,
مهدی برزین said...
اوه.تو هم یادته .خیلی ساده بود تا شروع شد.ولی حالا مرد میخواد ساده زیستی .در ضمن من عمرم تخم مرغ نخوردم.نمیدونم چرا.شاید به خاطر همین همجسنگرا شدم!
At Saturday, July 02, 2005 11:05:00 PM ,
Anonymous said...
آره...یادمه.اینم یه تئوری دیگه:همجنسگرایی ناشی از کمبود تخم مرغ خون می باشد.
At Sunday, July 03, 2005 3:48:00 AM ,
Anonymous said...
چطوری شنل قرمزی؟ چه بی وفا شدی! سر بزن به کلبه ما دلم برات تنگ شده
At Sunday, July 03, 2005 5:20:00 PM ,
شب بین said...
آخ يادش به خير
من با اين عکس ها کلی خاطره به ذهنم آمد
موقعی که اين برنامه پخش شد دو تا کانال بيشتر نداشتيم
البته الان هم اين هفتا کانال با اون دوتا زیاد هم فرقی نکرده
:-)
At Sunday, July 03, 2005 5:20:00 PM ,
شب بین said...
This comment has been removed by a blog administrator.
At Sunday, July 03, 2005 5:20:00 PM ,
شب بین said...
This comment has been removed by a blog administrator.
At Wednesday, July 06, 2005 10:29:00 AM ,
Anonymous said...
dar almani sohn des gottes zyad mostalah nist. migan gottes sohn ya sohn gottes. shad bashi
At Friday, July 08, 2005 11:12:00 AM ,
مهدی said...
از قدیم می گن : حساب حسابه ، کاکا برادر ... گفتیم بد حسابی نکرده باشیم !ا
At Wednesday, July 20, 2005 7:10:00 PM ,
Anonymous said...
in akse cheraa koochik shod
At Wednesday, July 20, 2005 11:35:00 PM ,
Anonymous said...
be to marbooti nist
At Sunday, July 24, 2005 5:38:00 AM ,
Anonymous said...
bah bah zaboon dar ovordi ! bishin baba !
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home