sØn Øf gØd..

..طلوع کن

Thursday, September 01, 2005

زنده . زاینده . مرده

من اینجا نشسته‌ام. کنار زنده رود. یا همان، زاینده رود. و به تو فکر می‌کنم. و با تو حرف می‌زنم، هر چند که اینجا نیستی، پهلوی من. و صدایم را نمی‌شنوی. اما من تو را می‌بینم، لبخندهایت را و صدایت را می‌شنوم که می‌گویی حرف بزن تا نگاهت کنم. و انقدر حرف می‌زنم تا سیراب شوی. حرف‌هایم را به آب می‌گویم. آنها که گفتنش به تو، برایم سخت است. رود ِ من، زنده‌ی من، می‌شنوی؟ تا برساند به گوش ِ تو، نمی‌دانم این آبها به کدام سو می‌روند. جنوب، شمال، شرق، غرب.. یا اصلا اصفهان کدام ور است.. چه باک؟ که جهت ها را هم تو تعیین می‌کنی. قبله نمایم چند وقتی است گیج می‌زند. به گمانم آنرا جایی، در نزدیکی های تو جا گذاشته ام. شاید در قلبت.. و اشاره ام، انگشتت که قرار است به همین زودی ها، گـُل بدهد. کاش آب حرفهایم را به تو برساند. کاش آرزوهایم غرق نشوند..

1 Comments:

  • At Friday, October 14, 2005 1:19:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    و اي كاش ميديدي كه آنجا كه تو قبله نمايت را جا گذاشته اي قلب خودت است! آنجا همه ب آن اقتدا ميكنند! آنجا كه من هم اقتدا مي كنم براي نماز! قلب تو

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home

 
Free counter and web stats