sØn Øf gØd..

..طلوع کن

Friday, September 02, 2005

سفید . زرد . نور . روشنی . خورشید . گرما . من . شب

سفید ِ من ، زرد ِ من ، نور ِ من ، روشنی ِ من ، خورشید ِ من ، گرمای ِ من ، بدون تو شبم..

این روزها چه زود شب می‌شود. نه؛ هوای شب ندارم. زود است برای شب شدن، برای تاریک شدن، برای سرد شدن؛ من از تاریکی می‌ترسم. خورشید را از من نگیر. می‌ترسم از شب، از تاریکی، از سرما.. من می‌ترسم از شب های سرد، آبکی و نمناک.. من از ساعت پنج ِ بعدازظهر می‌ترسم، وقتی هوا تاریک باشد.. من از شب های زود می‌ترسم. از خیابان های شلوغ می‌ترسم. از باران و برف های آب شده می‌ترسم. از ماشین‌هایی که از کنارم رد می‌شوند و آب و گِل به من می‌پاشند، می‌ترسم. از اینکه آب توی کفشم برود می‌ترسم، گریه‌ام می‌گیرد.. از پیاده‌روهای شریعتی می‌ترسم. از فاصله‌ی خانه‌مان تا خانه‌تان می‌ترسم. از گرفتاری ِ تو می‌ترسم. از شب های امتحان ِ تو می‌ترسم. از وقت نداشتن ِ تو می‌ترسم.. من از اینجا بودن می‌ترسم. من از پیش ِ تو نبودن می‌ترسم. کاش می‌شد، پیش ِ تو بودم. کاش می‌شد، می‌آمدم آنجا. کنار تو. کاش وقتِ سرما، وقتِ شب، وقتِ تاریکی و ترس، می‌آمدم پیش ِ تو، سرم را می‌گذاشتم روی سینه‌ات، یا روی شانه‌ات، چشمانم را می‌بستم و تو را نفس می‌کشیدم.. و هر چه بود، بوی تو بود.. دلم نمی‌خواهد چشمانم را باز کنم. من می‌ترسم.. می‌ترسم از زمانی که باید سرم را بردارم. باید چشمانم را باز کنم و باز اینهمه چیز، غیر ِ تو ببینم. من می‌ترسم.. من از هر چه غیر توست، می‌ترسم.

جمعه ٢-٣ صبح - اصفهان

1 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home

 
Free counter and web stats