sØn Øf gØd..

..طلوع کن

Wednesday, October 05, 2005

پیرمرد

.
.
.
ـ اگر بخواهم مرا نصیحتی کنید، چه خواهید گفت؟
ـ من پندی ندارم به کسی بدهم. مگر کی هستم؟ هرکس باید راهِ زندگیش را خودش پیدا کند.
.
ـ حالا پندِ مرا برای چه می‏خواهی؟ خیلی تنهایی؟
ـ بله.
ـ کسی را نداری باهاش حرف بزنی؟
ـ نه. به جاش می‏نویسم.
ـ نه پسرم؛ کاغذ پژواک ندارد. آدمی باید پژواکِ صدایش را بشنود. لطفاً همین جا نگه دار.
پیاده می‏شوم و دستِ پیرمرد را می‏گیرم تا پیاده شود. کاش می‏شد ببوسمش..

7 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home

 
Free counter and web stats