sØn Øf gØd..

..طلوع کن

Sunday, September 04, 2005

سکوت

پُر از تناقضم.. پُر از حرفهای زده و نزده. پُر از بغض های فروخورده و گریه های نکرده. پر از نشخوار. پر از شور رفتن و شوق ماندن. پُرم از نگاههای فراموش شده، گوشه ای تابیده و رنگ باخته.
پُرم از رنگ، پُرم از سفید، پُرم از نور.. پُرم از تعلیق و تعلــّق.. پُرم از عشق، پُرم از نفرت، سرشارم از حس..
پُرم از حرف، پُرم از نگاه، پُرم از دست، پُرم از گرما..
پُرم از سَد، پُرم از آب، پُرم از دریچه های بسته، پُرم از آرامش، سرشارم از خروش..
پُرم از راه، پُرم از چاه، پُرم از همراه، خالیم از همراه..
پُرم از هوا، پُرم از زنگ، پُرم از صدا، خالیم از زنگ..
پُرم از نگاه، خالیم از چشم، خالیم از نور، خالیم از زرد، خالیم از سفید، خالیم از آبی، خالیم از توسی، خالیم از قهوه‌ای.. خالیم از رنگ، پُرم از رنگ..

پُرم از نگاه، پُرم از حسرت، پُرم از ولع، پُرم از تشنگی، سیرابم از زهر..
پُرم از خواستن، خالیم از دیدن، خالیم از شنیدن.. پُرم از رفتن، خالیم از آمدن..
پُرم از مُحکم، پُرم از گرفتن، خالیم از مُحکم، خالیم از گرفتن..
پُرم از درد، پُرم از خون، پُرم از خون، سرشارم از جنون..
پُرم از چرک، پُرم از چروک، پُرم از شک، پُرم از اشک، خالیم از اشک
پُرم از ستاره، پُرم از سیاره، پُرم از سرزمین، پُرم از گـُل، خالیم از ماه
پُرم از وصل، پُرم از هجر، پُرم از طلوع، پُرم از غروب، خالیم از خورشید
پُرم از انتظار، پُرم از انتظار، پُرم از انتظار، پُرم از صدا، پُرم از زنگ، پُرم از این، پُرم از آن، خالیم از او..
پُرم از امید، پُرم از زندگی، خالیم از این هر دو؛ پُرم از او، خالیم از او..

سينه ی پرشورم و آواز را گم کرده ام
بال و پر دارم ولی پرواز را گم کرده ام
رونق ِ انجام ِ من در خانه ی آغاز ماند
چــِل کليدِ خانه ی آغاز را گم کرده ام
چشم در راهم، نگاهم، بيکران را آرزوست
حاصل اما، چشم و چشم انداز را گم کرده ام
طفل بازيگوش ِ عشقم
درس و مشقم عشق و عشق
راه مکتب خانه ی شيراز را گم کرده ام
در نمازم راز دارم با خدای چاره ساز
راز را گم کرده ام همراز را گم کرده ام

8 Comments:

  • At Tuesday, September 06, 2005 4:38:00 AM , Blogger مهدی said...

    آدم غیر از همین پر و خالی هاست ؟ غیر از همین بالا و پایین ، پست و بلند ، زشت و زیبا ؟
    همین گم کردن و گشتن ؟
    خودم هم نمی دونم ولی احتمالا همینه ، همین هاست

     
  • At Tuesday, September 06, 2005 4:40:00 AM , Blogger مهدی said...

    همراز را شاید گم کرده باشی اما
    ...

     
  • At Tuesday, September 06, 2005 7:33:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    خدا رحم کنه ... توقعاتت زیاده و نابجا (چشمک و شیطون)

     
  • At Wednesday, September 07, 2005 12:45:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    و من چنان پرم،که روی صدایم نماز می خوانند

     
  • At Friday, September 09, 2005 9:53:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    گم كردن راز بيشتر درداور است يا گم كردن همراز؟

     
  • At Tuesday, September 13, 2005 1:18:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    پرم از تو ... پرم از تو ... پرم از تو ... پرم از عشق ... پرم از گرمي دستانت ... پرم از نگاه تابانت ... پرم از تو

     
  • At Wednesday, September 14, 2005 4:17:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
    حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

     
  • At Thursday, September 15, 2005 9:57:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    یادت هست ؟ قرار بود تماشاگر باشیم و تو بازیگر شدی . می دانم . می ترسیدی و می ترسی . خسته ای ، می فهمم ، صدات تابلو بود . درماندگی بود که موج می زد و استیصال . نمی دانم چه شد ، چطور ، و چرا . بغضم گرفت ، تقصیر خودت هم هست ، دعا کرده بودی که گلو درد بگیرم . گرفتم حالا .
    یادت هست ؟ نوشته بودی : "هرچند می دانم که تو هستی.. و می آیی وسط ِ میدان ِ خالی و دست ِ مرا می گیری.. می دانم که شانه هایت همیشه برای من جا دارد." یادت هست ؟ حالا هم هستم و می مانم همیشه ، با آغوش باز ، و کنار هم نمی کشم .
    وازده و بریده بودی . تلخ شدم . کاش می شد و می بودم . باش و محکم باش .

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home

 
Free counter and web stats