کجایی؟
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام
چند شبها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو، دولت بگیر..
نوایش مرا یادِ کودکی هایم می اندازد. آنزمانها که برای بیدار شدن و سحری خوردن، چه تقلایی می کردم. و اگر خواب می ماندم و بیدارم نمی کردند، انگار دنیایی را از من گرفته بودند. یادم هست که سر ِ سفرهی مادربزرگ، با چشمهایی که هنوز گیج ِ خواب بود و منگِ هوای تو، می نشستم و لقمه لقمهی غذا را که فرو می دادم، انگار قدم به قدم به تو نزدیک تر شدهام. آرام می شدم با بودنت. با حسٌ ِ داشتنت؛ با خواندت و با خیال ِ جواب دادنت.. چند وقتیست اما، که جوابی از تو نمی گیرم. نخواندهامات، قبول؛ اما گفته بودی به یادم هستی.. شاید هنوز برای کودکی هایم می نویسی.. آخر آدرسم عوض شده است: بزرگ شدهام. آنقدر بزرگ که سفرهی مادربزرگ، برایم خیلی کوچک شده. دیگر برای بیدار شدن هم تقلا نمی کنم. دیگر شب هایم هم بوی ِ تو را ندارد. خیلی وقت است صدایت نکردهام. سخت شدهای یا سخت شدهام.. تسبیحت توی کتابخانه است، کنار ِ بقیهی یادگاری ها. حتما پُر از خاک شده.. خیلی وقت است سراغش نرفتهام. و جانمازم؛ اصلا نمی دانم کجاست.. جانماز ِ زردِ مخملیَم، که چقدر نرم بود.. و حتما هنوز هم هست..
اما چه کنم.. دلم برایت تنگ نشده.. نمی خواهم ادای آدمهایی که دوست نداری و دوست ندارم را در بیاورم. الآن هم، فقط ، انگار تکهیی از کودکیَم را شنیدم، کمی یادِ گذشته ها افتادم؛ گفتم دو سه خطی بنویسم و به خودم بگویم:
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام
چند شبها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو، دولت بگیر..
هرچند حوصلهاش را ندارم.
14 Comments:
At Monday, October 10, 2005 11:14:00 AM ,
مهدی said...
یادم هست ، وقت سحر که بود می شد سنگینی اش را حس کرد ، انگاری که یک جایی قایم شده باشد ، توی تاریک روشنی اتاق ، لای زمزمه ی دعا یا توی جانماز و قرآن ، انگاری که بازی اش گرفته باشد ... نمی دانم شاید آدرس او هم عوض شده . اصلا ما که بزرگ شده ایم ، اصلا این حرف ها گذشته از ما
At Wednesday, October 12, 2005 2:42:00 PM ,
آدم آهنی said...
آره! آره؟
At Wednesday, October 12, 2005 3:32:00 PM ,
Anonymous said...
Be With Me I'll Be With You. Love Others I'll Love you More!!! har vaght az khab bidar shodi mibini in a hamash ye royast!!!
At Wednesday, October 12, 2005 4:15:00 PM ,
Anonymous said...
Dooste azizam salam.
avvalin bar bood ke oomadam tooye webloget.
Migam ye soal. Hesse oon moghe behtar bood ya hesse hala ?
At Thursday, October 13, 2005 11:59:00 AM ,
شب بین said...
اسم روزه که می آید یاد این جمله می افتم
خواب روزه دار هم عبادت است
At Monday, October 17, 2005 4:57:00 AM ,
مهدی برزین said...
تو هم.انگار یه گرفتاری همه کس گیر شده.راستی چه خوب میشد..
At Monday, October 17, 2005 12:24:00 PM ,
Anonymous said...
سلام ... ميدونم چي ميگي... من كه هر شب تا سحر بيدارم...
صداي سكوت شب همراه با ناله هايي كه گه گاه از دوردست شنيده ميشوند براي من خيلي زيباست ... در شب من توانم در تمام زمينه هاي فكري صد برابر مي شود...
At Wednesday, October 19, 2005 7:22:00 PM ,
Anonymous said...
Salam PESARAM, man bazam oomadam pishet. vali to javabe soalio ke ghablan azat porside boodam nadadiiii...
eshkali nadare, bikhial... ;-)
(rooze tavallodam shayad update konam)
kheili khoshhalam ke pesari mesle to daram :D ;)
At Thursday, October 20, 2005 4:36:00 PM ,
Anonymous said...
خب با این کامنت حساب کتاب ما درست میشه
At Sunday, October 30, 2005 8:17:00 PM ,
Anonymous said...
zendegi zibast..age ghadresh ro bedoni
At Monday, October 31, 2005 11:20:00 AM ,
آرين said...
سلام دوستان عزيز
ممنون از نظراتي كه داديد...من هم بالاخره تصميمم رو گرفتم...آمدم
At Saturday, November 12, 2005 8:39:00 PM ,
مهدی said...
کجایی؟
At Saturday, November 12, 2005 10:51:00 PM ,
Anonymous said...
faghat khodemon mitonim khodemono dar konim....
At Thursday, November 17, 2005 8:10:00 AM ,
Anonymous said...
che sedayii .poshtam tir mikeshe garche in aziz tari chizi nist ke mikhanat .hay hay hay hay dele tange man ..pish e dooost pishe doost shode nange man ..sedash mano az hafta sorakh mikeshe biroon .... mae materaliste deltang ro
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home