sØn Øf gØd..

..طلوع کن

Friday, December 23, 2005

طولانی ترین خواب سال

خوابم میاد. دلم می‌خواد فقط بخوابم. توی اولین جای گرمی که پیدا کردم. یا حتا سرد؛ مهم نیست.. مهم اینه که خوابم ببره. حتا اگه روی شونه های بغل دستیم توی تاکسی باشه. باید بخوابم. باید استفاده کنم از این شبها. از لحظه لحظه هاش.. از شبهایی که داره مدام کوتاه تر و کوتاه تر می‌شه. چقدر می‌ترسیدم از این شبهای بلند و سرد و تاریک.. اما الآن تازه دارم باهاش حال می‌کنم. دلم می‌خواست مثل یه خرس قطبی، برم تو یه غار ِ دنج و کوچولو، خودمو ول کنم یه گوشه، سرمو بذارم روی دستام و یه کم تکونش بدم تا در بهترین و راحت ترین حالتِ ممکن قرار بگیره، بعد با یه نگاهِ پر از «نخوت» و تکبـر، دور و برم رو برانداز بکنم و اون وقت با یه تکون کوچولو، توی خودم فرو برم و چشمام رو آروم آروم ببندم.. اما راستش نمی‌دونم، خرسای قطبی وقتی چشماشون رو می‌بندن، راحت خوابشون می‌بره یا نه؟ یعنی به چیزی فکر نمی‌کنن؟ اصلا چیزی دارن برای فکر کردن؟ یا اصلا می‌تونن فکر کنن؟ راستش کی می‌دونه که اونا تمام این مدت رو می‌خوابن؟ شاید می‌رن که یه کم فکر کنن به خودشون و به زندگیشون.. که ببینن چیکار کردن و چیکار باید بکنن. شاید به خاطر همینه که همیشه تنها می‌رن بخوابن. تنهای تنها.. نمی‌دونم خواب هم می‌بینن یا نه؟ یا اگه ببینن، یادشون می‌مونه؟ که برای هم تعریف کنن.. یا حتا می‌تونن «تحلیلش» هم بکنن؟! اما همین که می‌تونن سه ماه تو یه غار کوچولو، تنهایی سر کنن، خیلی حسادت برانگیزه! بدون احتیاج به هیچ چیز و هیچ کس. شاید هم دلشون می‌خواد با یکی باشن، اما به خاطر یه سنتِ قدیمی ِ خرسی، مجبورن تنها برن توی غار. اون وقت تمام ِ زمستون رو به این فکر میکنن که اگه تنها نبودن و می‌شد این غار کوچولو رو با یکی تقسیم کنن، «چه فازی می‌داد»!
دلم نمی‌خواد صبح بشه.. اگه نور بزنه، انگاری که یه چیز ِ مزاحم اومده توی غار من و خلوتِ منو بهم زده. اگه هوا روشن بشه، انگاری که کلی آدم میان و تنها جایی که مال ِ خودِ خودمه رو هم ازم می‌گیرن.. باید چشمامو ببندم. باید فکر کنم همه جا تاریکه، همون جوری که من می‌خوام.. باید برم زیر پتو، باید بالش رو بذارم روی سرم و فشار بدم تا حتا صدای صبح رو هم نشنوم. باید برم بخوابم. «خیلی از وقتِ خوابم گذشته». امشب نمی‌خوام هیچ خوابی ببینم. چون «تحلیلش» رو از قبل می‌دونم.. امشب فقط می‌خوام بخوابم.. حتا می‌خوام خر و پف هم بکنم. اینجوری خودم هم مطمئن می‌شم که حتما خوابم..

خوابم میاد. اما می‌دونم که به این راحتی ها خوابم نمی‌بره..

Friday, December 09, 2005

..مامان

Les hommes qui passent maman
M’envoient toujours des cartes postales
des Bahamas maman
Les hommes qui passent tout l’temps
sont musiciens artistes peintres
ou comédiens
souvent.

Les hommes qui passent maman
M’offrent toujours une jolie chambre
avec terrasse maman
Les hommes qui passent je sens
Qu’ils ont le coeur à marée basse des
envies d’océan.

Les hommes qui passent pourtant
Qu’est-ce que j’aimerai en voler un
pour un mois pour un an
Les hommes qui passent maman
ne m’donnent jamais rien que d’l’argent.

Les hommes qui passent maman
Leurs nuits d’amour sont des étoiles
qui laissent des traces maman
Les hommes qui passent violents
Sont toujours ceux qui ont gardé
un coeur d’enfant perdant.

Les hommes qui passent pourtant
Qu’est-ce que j’aimerai en voler un
pour un mois pour un an
Les hommes qui passent maman
ne m’donnent jamais rien que d’l’argent.

Les hommes qui passent maman
ont des sourires qui sont un peu
comme des grimaces maman
Les hommes qui passent troublants
Me laissent toujours avec mes ríves
et mes angoisses d’avant.

Les hommes qui passent pourtant
Qu’est-ce que j’aimerai en voler un
pour un mois pour un an
Les hommes qui passent maman
ne m’donnent jamais rien que d’l’argent.

Les hommes qui passent maman
Les hommes qui passent maman
Les hommes qui passent pourtant
Les hommes qui passent maman..










مردانی که می گذرند، مامان؛
همیشه برایم کارت پستال هایی از باهاماس می فرستند
مردانی که می آیند و می روند
میانشان نوازنده،
نقاش،
و گاهی هنرپیشه هم هست..
مردانی که می گذرند، مامان..
همیشه اتاقهایی زیبا با تِراس دارند
و من حس می کنم که در قلبشان هرگز آرزوی رسیدن به اقیانوس نیست..
مردانی که می آیند، اما می روند
گاهی می خواهم که بمانند
برای یک ماه.. برای یک سال..
مردانی که می گذرند، مامان..
مردانی که همه وقت با منند،
هیچ وقت جز پول، چیز دیگری برایم ندارند
مردانی که می گذرند، مامان؛
عاشقانه های شب هاشان،
چون ستاره ایست که ـ تنها ـ ردِ دنباله اش بر من به جای مانده، مامان
مردانی که می گذرند، مامان
تنها ظالم ترینشان قلب یک بچه ی گم شده را پیش ِ خود نگه می دارد..
مردانی که می گذرند،
لبخند هایشان هم جز تظاهر نیست، مامان..
مردانی که با هیجان می آیند،
همیشه مرا با آرزوها و دلتنگی هایم تنها می گذارند و
می روند..
مردانی که می آیند و می روند..
مامان..


 
Free counter and web stats