sØn Øf gØd..

..طلوع کن

Wednesday, April 27, 2005

باغچۀ کوچک من

ه
عجب لذتی داره وقتی آدم یه چیزی رو می کاره و شاهد بدنیا اومدن و رشد کردنش می شه! اول ِ بهار یه سری تخم گل که پارسال جمع کرده بودم، کاشتم. یه سری هم از دوستم گرفتم که البته هنوز نمی دونم چه گلیه. کلی خاک برگ خوب ریختم پاش.. بهترین و پرنورترین جای بالکن رو هم انتخاب کردم و گذاشتمش اونجا.. هر روز بهش آب دادم.. روم به دیوار کود هم بهش دادم! هر روز می شستم کلی خاکشو نگاه می کردم که آخه کی می خواد در بیاد و خانواده ای رو از نگرانی برهاند؟! چند روز پیش بود که یواش یواش سر و کلش پیدا شد و به ما رخ نمود! اما نمی دونم چرا همشون پیش هم جمع شدن؟ حالا یه کم بزرگ بشن جون بگیرن یه جوری میشونمشون که با هم دعواشون نشه. البته الآن هنوز خیلی کوچیکن! خیلی مموش هستن! دوست هم پیدا کردن! چند تا حلزون کوچولو عین خودشون.. یه مورچه هم بود که فکر کنم حسودیش می شه همش می خواد بینشون رو شکرآب کنه. حالا باید در موردش یه تصمیم جدی بگیرم! ه
گفتم چند تا عکس ازشون بندازم که شما هم در لذت من شریک بشین! ه

راستی هر کی تونست اسم گلهام رو بگه جایزه داره! ه







این عزیز دل منه! واسه خودش یه گوشه تنها در اومده! ه


Sunday, April 24, 2005

«یک نفر»

ا
ایستاده‌ای، در مترو. روبروی «یک نفر». باید دستت را به جایی بند می‌کردی. قطار راه خواهد افتاد و تو پرت می‌شوی. چاره‌ای نداشتی. و چه بهتر که دستت را به میله‌ای بگیری که «یک نفر» دیگر هم آنرا گرفته است. حالا دیگر باید نزدیک تر شوی. ومی‌شوی.. «یک نفر» روبروی توست. همیشه نگاه کرده‌ای و این بار هم.. مثل همیشه از پائین شروع می‌کنی. سرت پائین است و نگاهت پائین تر.. چشمهایت انگار حریص شده اند. نه مثل همیشه، که بیشتر.. ایستگاه سعدی سوار شدی؛ بعد از یک قرار ناموفق. ناراحت و آویزان.. و حالا روبرویت «یک نفر» ایستاده است که تو در هر حرکتش معنایی را جستجو می‌کنی.. قطار تکان می‌خورد؛ آدمها هم. دستها خسته می‌شوند.. پاها هم.. و تو که نگاهت پائین است: پای راستش را جلو آورد.. به من نزدیک کرد.. اینوری شد.. نفسهایش تندتر شده.. چقدر تکان می‌خورد.. اوه! دستش به من خورد.. درست است که قطار تکان خورد، اما دلیلی نداشت که دستش به من بخورد.. نگاهش کن.. بگذار بفهمد نگاهش می‌کنی.. نگاهت کرد.. دیوانه! سرت را پائین ننداز.. چرا اینقدر سرفه می‌کند؟.. باز تکان خورد.. شلوارش را تکان داد.. ای وای.. دستش را برد... حتما منظوری داشت. ندیدی نگاهت کرد؟ چرا انقدر پایش را نزدیک تو آورده؟ خودش هم یک وری ایستاده. جا که زیاد است.. چه ته‌ریش قشنگی.. هیکلش هم خوب است. اما، چه کفشهای قشنگی.. باید همین باشد، خودش است.. فقط باید کمی جرات کنی و بگویی.. پیاده شد.. برو.. برو.. ه
او تند می‌رود و تو تند می‌دوی.. پله‌ها را دو به دو می رود و تو حتی رنگ جوراب هایش را هم تشخیص می‌دهی. حالا دیگر حتما باید به او برسی.. فقط چند نفر فاصله داری.. پله های آخر.. رسیدی.. ه
.
.
ـ رسالت، «یک نفر».. ه

Wednesday, April 06, 2005

هوای تازه

ه
آقا اگه بهمون نمی‌گفتن هم یه جورایی معلوم بود همه چیز داره نو می‌شه.. حتا اگه صبح تا شب یا خدا رو چه دیدی شب تا صبح هم تو خونه باشی، باز یه پنجره هست که یه چیزایی رو نشونت بده.. اولش با یه چیزای با مزه مثل تخمه رو شاخه های درختها شروع میشه.. بعد کم کم این تخمه ها نکشون باز می‌شه! انگار که یه آدم خیلی خوبی زحمت کشیده و تخمه ها رو شکونده.. بعدش کم کم برگای تازه و سبز که آدم حال می‌کنه نگاهشون کنه بیرون میاد.. هیچ دقت کردین چقدر لطیف و ناز هستند؟ نوی نو.. مثل یه لباس تازه یا یه کتاب تازه بوی "نویی" می‌دن.. آدم حال می‌کنه نگاهشون کنه، نازشون کنه، یه جورایی انگار چربن.. واااای!! ه
درخت کنار پنجرۀ من، یه چیزای دیگه ای هم داشت.. یه چیزای خیلی نرمی که مثل مو یا یه همچین چیزی ازش آویزون بود.. چند روز فقط می‌دیدمش اما جرات نمی‌کردم بهش دست بزنم.. باما یه روز بالاخره بهش دست زدم.. یه ذرش رو کندم و تو دستام گرفتم.. احساس نمری کردم! اما الآن همشون خشک شدن و افتادن؛ بجاش درخت من پر از برگه.. برگای تازه و ناز
اینا رو گفتم که بگم فهمیدم یه چیزایی نو شده، شایدم عوض.. میشه خیلی حال کرد.. مخصوصا با هوا.. چقدر ما دور و برمون چیز داریم که می‌شه باهاش حال کرد. این چند وقته که سعی می‌کنم یه جور دیگه به دور و برم نگاه کنم، یه کم توقعاتم رو از محیطم کم کنم، از دور و برم و به جاش از خودم زیاد کنم، تازه می‌بینم که یه چیزایی دور و برم هست در صورتی که می‌تونست نباشه.. وقتی انتظاری نداشته باشی که باشه، اونوقت بودنش خیلی حال می‌ده.. می‌فهمی که باید استفاده کنی و خوب احتمالا هم، می‌کنی (استفاده) ه
ما هم هرچند از پنجره این چیزا رو می‌دیدیم، گفتیم یه حالی هم به این یکی پنجره دادیم.. بالاخره بهار و سبزی و این برنامه ها، اینجا هم سبز باشه بد نیست. با اینکه اساس عکسها بر رنگ قبلی بود و با این رنگ جدید زیاد سازگار نیست اما امیدوارم به خوش آب و رنگی خودتون ببخشید و منم زود پست می‌زنم که بره پایین.. شاید هم اگر یه جا دیدم به آقای کلینتون عزیز نور سبز پاشیدن گذاشتمش اینجا تا تریپ تکمیل بشه. دیگه اینجوریاست
در پایان لازم می‌دانم از کلیۀ دوستان که زباناً یا قدماً یا تلفناً یا بعضاً قلباً ابراز محبت فرمودند، چه در تمام آسیا و چه در نصف جهان، تشکر و تقدیر به عمل بیاورم. ه

زیاده عرضی نیست که طولانی تر از ارتفاع باشد
 
Free counter and web stats